چریک چمنی!؟ – سلام دکتر

چریک چمنی!؟ - ایسنا

یک روز خانم هورسی را به چالش کشیدم و گفتم: “ما که در اینجا آموزش می دهیم چند روز دیگر نمی توانیم روی دست مان بمانیم. همه ما زخمی شده ایم. حداقل یک محراب اختصاص دهید.” خانم عارف زاده و هورسی را می دیدم که می خندند. آنها گفتند: “چمن چریکی!”

به گزارش سلام دکتر ، “سکینه هورسی” الگوی مقاومت زنان در 45 روز مقاومت در خرمشهر پس از چند سال تلاش صادقانه برای بالا بردن دستاوردهای عصیان پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان به دلیل ضمیر وجدان بیماری قلبی ، خداحافظی کرد. در طول 8 سال امنیت ناب ، این شیر خرمشهر را ترک نکرد و در طول جنگ 45 روزه در آنجا ماند.

در بخش “شماره پنج” ، داستان فاطمه جوشی در مورد زنان مخالف ، منتشر شده توسط مرکز روزنامه نگاران و مطالعه حمایت مقدس ، درباره سکینه حورسی می خوانیم:

سپاه آبادان به من کاری داد تا به خرمشهر بروم. ارتش خرمشهر خواهران آموزش دیده زیادی داشت اما یکی دو نفر از آنها باردار بودند و نمی توانستند آموزش ببینند. تحصیلات خواهرانشان تمام شده است. اواسط سپتامبر 1959 بود که محمد جهان آرا از سپاه آبادان ، برادر کیانی ، تقاضا کرد که ما برای آموزش برویم. من و لادیفکار و نصراللهی به خرمشهر رفتیم. ما را به ایستگاه ارتش باختور بردند. جهان آرا روز اول با من صحبت کرد و گفت ، “من می خواهم به خواهرانم بیاموزم. تخریب ، استراتژی ، تاکتیک ها ، سلاح ها ، جنگ و جنگ تنهایی. “این چیزها را می خواهیم این بچه ها یاد بگیرند.” ما شروع به آموزش کردیم.

اطلاعیه ای که آنها به من دادند 10 روز بود. گروه آبادان تمام بعد از ظهر ما را به خرمشهر بردند و بعد از ظهر ما را برگرداندند. تعدادی از خواهران خرمشهر شبانه روز در برج ها بودند. سی ، چهل نفر.

در چند روزی که به خرمشهر رفتیم ، دنیا فقط در آنجا بود که علیه خواهران خرمشهر سلاح بسازد. ابتدا خواهر لطیفه به محل کار خود رفت و سلاح ساخت. وقتی کلاس او تمام شد ، تخریب را یاد گرفتم. کلاسها از ساعت دو بعد از ظهر تا ساعت شش برگزار می شود. ما همه چیز را به طور خلاصه به آنها خواهیم گفت. از بچه های آن زمان خانم های هورسی ، عارف زاده ، بندری ، بانویی و جهان بزرگی را به یاد دارم.

کار در آنجا سخت تر از آبادان است. ابتدا برادران را به حیاط منصوب کردند. با چادری که نمی توانستیم آموزش دهیم ، مجبور شدیم با همان لباس و شلوار ، جلوی برادران آموزش ببینیم. کار ما بسیار سخت است. ثانیاً منطقه پادگان از باشگاه اروند خوشش نمی آید. در باشگاه اروند ، تمرینات روی زمین است ، اما زمین ارتش خرمشهر سنگلاخ است. همانطور که راه می رفتیم ، همه زانوهایمان درد می گرفت. دست و پاهای ما غرق در خون است. من از بچگی می دویدم و تمام حرکات را انجام می دادم. اگر من ، استادشان ، این کار را نمی کردم ، آنها حتی استراحت می کردند.

یک روز خانم هورسی را به چالش کشیدم و گفتم: “ما که در اینجا آموزش می دهیم چند روز دیگر نمی توانیم روی دست خود بمانیم. همه ما زخمی شده ایم. حداقل برای یک فضای محراب”. خانم عارف زاده و هورسی را می دیدم که می خندند. آنها گفتند: “شما چمن های چریکی! “بنابراین شما روی چمن ها تمرین می کنید.” از آن پس به من “چمن چریکی” می گفتند.

هنوز وقتی من را دیدند ، من را لمس کردند. آنها به من جوشی نمی گفتند ، آنها گفتند چریک چمن!

انتهای پیام

خروج از نسخه موبایل