رؤیاپردازی‌ها و مرگ‌اندیشی حمیدرضا صدر

رؤیاپردازی‌ها و مرگ‌اندیشی حمیدرضا صدر

چه چیزی باعث شد که حمیدرضا صدر زمان خود را بگذراند؟ فراتر از فوتبال و فیلم. فراتر از چیزهایی که ما به آنها شهرت داریم. به نظر من ، “مرگ” و بنابراین ، ترکیب این “ایمان” با “تفکر آشفته ، عمیق و تخیلی” که آن را به یکی از منحصر به فردترین افراد عصر ما تبدیل می کند. مردی باهوش که گنج منحصر به فردی دارد.

به گزارش خبرنگار سلام دکتر ، موسی راوندی ، درباره اندیشه مرگ و زندگی از دیدگاه حمیدرضا صدر در روزنامه ایران او نوشت: «حمیدرضا صدر در جایی گفته است که برخی افراد از کار و کاری که انجام می دهند فراتر می روند. آنها از آن فراتر می روند و دنیای دیگری را تصور می کنند. او مثل همیشه فوتبال را برای کارش مثال زد. مارادونا. مارادونا یک فوتبالیست است اما از فوتبال فراتر می رود و فراتر می رود. ” و این سرنوشتی بود که سرانجام به سراغش آمد. او از آنچه انجام می داد فراتر رفت. فراتر از فوتبال ، فراتر از فیلم ها و بنابراین ، فراتر از روزهای شما.

چه چیزی باعث شد که حمیدرضا صدر زمان خود را بگذراند؟ فراتر از فوتبال و فیلم. فراتر از چیزهایی که ما به آنها شهرت داریم. به نظر من ، “مرگ” و بنابراین ، ترکیب این “ایمان” با “تفکر آشفته ، عمیق و تخیلی” که آن را به یکی از منحصر به فردترین افراد عصر ما تبدیل می کند. مردی باهوش که گنج منحصر به فردی دارد. گنجینه ای شگفت انگیز و بزرگ از درک و خاطرات و تصاویر ذهنی که از ذخیره لحظه های زندگی ، مشاهدات ، داستانها ، کتابها ، ممیزی ها ، روحیات و تخیلات کل زندگی شما حاصل می شود. فقط در خودتان می توانید علائم خود را مشاهده کنید. گاهی بین سطرهای نگارش در روزنامه ها و مجلات ، گاهی بین خاطراتش و ترجمه های فوتبال و فیلم ها ، و گاهی بین سطر کتاب هایش. علائم موجودی ناقص ایجاد شده است. فردی که صرف نظر از زمان و زندگی روزمره ، بیشتر عمر خود را در سفر گذرانده و در جایی بین گذشته و آینده و حال سرگردان است.

شما اینجا هستید و قلبتان آنجا نیست. شما اینجا هستید ، اما هیچ کس نمی داند قلب شما کجاست! او اینجا در تئاتر تلویزیون ، تحریریه یک روزنامه ، پشت خط رادیو ، در اتاق نشیمن یا چای در اتاقش نوشیدن داشت و قلبش در 1347 در امجدیه بود. در همان زمان و زمان ، او در حال رفتن بود. امجدیا برای ورزشگاه کریک ملبورن ، و ناگهان در سال 1343 استرالیا را به مقصد کرمانشاه ترک کرد و در سالهای قانون رادیو از خانه قدیمی پدرش دیدن کرد. کنار رادیو در نزدیکی جعبه چوبی کوچک جادویی دوران کودکی اش ، چشمان خود را می بست و ثانیه به ثانیه بازی و روایت عطاءالله بهمنش را در رویا با جزئیات شرح می داد. همین رادیو درختی مدتهاست فکر می کند “افراد کمی در داخل زندگی می کنند ، در اطراف راه می روند ، غذا می خورند ، می خوابند ، عشق می ورزند ، ساز می زنند و آواز می خوانند!” (1) او چشمان خود را باز کرد اما روی محرابهای ورزشگاه تازه باز شده دراز کشید. 1976 ، بازی ایران-برزیل. او می گفت که اطرافیان من گاهی اوقات من را “بحران مالیخولیا” می دانند! یک “احمق دیوانه”. او مردی بود که خود را “مردی توصیف می کرد که خوب یا بد ، خیابان های زندگی خود را روی سکوها می پیمود.”

ما در حال پاسخ به این س :ال هستیم که چه چیزی باعث شد تا حمیدرضا صدر زمان خود را از دست بدهد؟ فراتر از فوتبال و فیلم. پاسخ این است: تخیل و بنابراین ، ایده مرگ. او یکی از کشته شدگان شناخته شده بود. به راحتی می توان تصور کرد که همان شخص – دو سال پیش – با تشدید بیماری مزمن خود با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. او در بیشتر عمر خود درگذشت. به عنوان یک فرد می دانید که زندگی چندانی ندارید و باید روابط خود را با جهان و دارایی های خود را با توجه به این فرصت کوچک پیش رو تنظیم کنید. باورش سخت است ، اما علم مرگ او نیز در بسترهای امجدیه ریشه دارد! (2) او شصت و پنج سال زندگی کرده است ، اما از جوانی طوری زندگی می کند که گویی پزشکش طرفدار او بوده و رازی بزرگ را با او در میان گذاشته است: “شما زمان زیادی برای زندگی ندارید!” این راز داستان زندگی و مرگ و فراتر از مرگ و زندگی حمیدرضا صدر است. اینکه مدام به مرگ فکر می کرد و این دیدگاه نسبت به زندگی و جهان فراتر از آنچه انجام داده بود بر او تأثیر عمیقی گذاشت. به همین دلیل است که او بسیار پرشور است ، زندگی و بسیاری از مردم را دوست دارد. او از جزئیاتی که بی ربط به نظر می رسید خوشحال بود و آنها را در خواب می دید. به همین دلیل است که او بسیار مهربان است ، از افراد عصبانی اجتناب می کند ، افراد و گروه ها و مکالمات برای او مهم و لذت بخش هستند. آنها مصمم هستند. زمان را هدر می دهد و عطر هر دقیقه به یاد می آید. او با محبت قابهای زیبا و زیبا و حتی رنج زندگی و مشاهدات همه آنها را بارها و بارها با جزئیات شگفت انگیز تنظیم کرد. او همه چیز را به طور منظم می بیند ، به خاطر می آورد و تا حدی با استفاده از روح و تخیل شگفت انگیز خود دور هم جمع می شود. از کودکی تا بزرگسالی. مارادونا داستان جادویی مرحله یک چهارم نهایی جام جهانی و آن بازی معروف و دست خدا را با چنین عبارات دست به دست و سر تا پا بیان کرد ، همانطور که آن روز در ورزشگاه مکزیک بود و بازی را دید. اطلاعات!

حمیدرضا صدر یکی از مرگبارترین افراد شناخته شده است و این نگاه به زندگی و جهان تأثیر عمیقی بر او و زندگی او می گذارد. مصطفی ملکیان از اندیشه مرگ می گوید. به گفته نیچه ، اگر می خواهید زندگی واقعی خود را آغاز کنید ، خود را در یک آزمون و آزمایش ذهنی تصور کنید که در آن ، به عنوان مثال ، فرشته مرگ در مقابل شما ظاهر می شود و می گوید تنها شما هستید که بر روی سنگ قبر بنا می کنید. و به محض نوشتن آن ، روح را دریافت کرد. با این حال ، جملات باید در دو قسمت باشند. قسمت اول ریشه های آن و قسمت دوم واقعیت زندگی آن است.

به عنوان مثال بنویسید که کسی در اینجا است که می خواهد به همه (یعنی محل زندگی شما) رحم کند اما مرتکب قتل شود (یعنی این واقعیت زندگی شماست). او می خواست فروتن باشد ، اما افتخار می کرد ، و کرد.

نیچه سپس می گوید در قسمت دوم جمله خود (یعنی در قسمت واقعی جمله اش) خط بکشید و از این لحظه ، مطابق قسمت اول جمله خود (یعنی بر اساس پایه های آن) شروع به حرکت کنید. به یعنی “هرکس روی سنگ قبر خود بنویسد زندگی واقعی را آغاز کرده است.” همه اینها در همان عبارت معروف خلاصه می شود: “مرگ پایان زندگی است ، اما اندیشه مرگ آغاز است”. این راز مرگ و زندگی و فراتر از زندگی و مرگ حمیدرضا صدر است. راز این است که او از مرگ نمی ترسد. این منبع روح ، رفتار و ریشه های اوست: یک زندگی فکری بشری او را ترک کرده است. او مرگ را در همان نزدیکی دیده بود و ریشه هایش هرچه بود ، به واقعیت زندگی خود نزدیک می شد.

داستان انتخاب آن بازی در پایان برنامه کتاب باز نیز علم نگاه شما به زندگی است. پس از آن امیرحسین صدیق آن را در جلوی قفسه سردیس چهره های معروف قرار داد و گفت: “یکی را به عنوان سوغات انتخاب کنید!” مردی که مرد و خواب دید ، مردی که عاشق زندگی و فوتبال بود ، جلوی قفسه ها ایستاد. او آنجا بود و یکیش آنجا نبود. چند دقیقه ای معلوم نبود کجاست. سپس روح و قلب شما به جایی که بدن شما ایستاده بود باز می گردد. جلوی قفسه ها. دست دراز کرد و سر پروین اعتصامی را گذاشت. و بدون شک او شروع به خواندن شعری کرد که اعتصامی برای آرامگاه خود سروده بود:

که سرزمین تاریک او بیمارستان است

اختر چرخ کتاب های پروین است

گرچه از روزهایم جز تلخی چیزی ندیدم

هرچی بخوای حرفات شیرینه …

PS:

1- وی در کتاب “پسر روی محرابها” به این توصیه رادیویی اشاره کرد و گفت مدت ها فکر می کرد که رادیو چنین چیزی است.

2- حمیدرضا صدر جزئیات را با موضوع زیر توضیح داده است: 12 دسامبر 1972 ، پرسپولیس آلن راجرز در امجدیه یک ورزشگاه دو طبقه بعد از اسپارتا پراگ است. پس از زمین دوم حریف و 10 دقیقه قبل از بازی همایون بهزادی و صفر ایرانپاک ، یک هوادار پرسپولیس روی سکوها سقوط کرد و در هوای سرد جان باخت. در عشق به فوتبال و عشق به تیمش. در سکوهایی که تا آن روز برای حمیدرضا 16 ساله نماد عشق و گرمای زندگی بود. برای او بسیار شگفت آور است که این معشوق را در سکوهای تعطیلات امجدیه زنده کند و مدت زیادی بنشیند و فکر کند. تا زمانی که چراغ ورزشگاه خاموش شود. تا ژوئیه سال 1400 که درگذشت! او در فیلم The Boy on the Altar گفت این حادثه او را به فکر فرو برد. تا ابد. “

پایان پیام

خروج از نسخه موبایل