در این روزهای سخت که چشمان ما بر روی اخبار میچرخد و میخواهیم بدانیم «چه میشود»، درک سران و حاکمان کشور ما از مناسبات جهان، قدرت، سیاست، روابط بین الملل، اقتصاد سیاسی و بالاتر از همه، درک آنان از مفهوم «مردم داری»، به چالش کشیده میشود. چرا که همه چیز نشان میدهد ما باز هم شاهد یک فاصله و عدم انطباق تاریخی هستیم که توفیر عظیم بین «آرمان» و «آمار» را آشکار میکند.
هنوز هم در دیار ما «واقعیت عینی»، مشتری نقدشمار و پای معامله ندارد و دستگاه حاکمه، همچنان از «حقیقت ذهنی» خود حرف میزند و اصرار و پافشاری میکند که همگان، همان مفهوم را پذیرا شوند و به چیز دگر نیاندیشند.
میدانید ایراد کار کجاست؟ به زعم من، ایراد و اشکال بزرگ کار اینجاست که در نگرش انقلابی جمهوری اسلامی، حرکت و سیالیتی روی نداده که بر مبنای آن حرکت، تفاوت بین دو دنیای ۱۳۵۷ و ۱۴۰۳ به درستی روشن شود.
آن دستگاه و مجموعهای که از روز اول، سخن از «صدور ارزش» و انقلاب به میان آورد، چشمان خود را به روی «ورود ارزش» و سبک زندگی بست و به وضوح میبینیم که طیفهای گستردهای از جمعیت کشور ما، نه تنها در فکر و مرام سیاسی بلکه در شیوه زندگی نیز، الگوی تبلیغ شدهی داخلی را نمیپسندند و مفاهیم آن را بر نمیتابند.
آن مجموعهای که از روز اول، شعار «دفاع از مستضعفان جهان» را به عنوان قطب نمای خود به جهانیان معرفی کرد، حالا در شرایطی است که سال به سال، به شمار مستضعفین خودش افزوده میشود و کمیته امداد امام و بهزیستی و خیریهها، ماندهاند چه کنند با لیست بلندبالای انتظار.
باور کنیم؛ مشکلات ایران، ریشه در عدم درک درستِ «روح زمانه» دارد. زمانهای که با مفاهیم سخت جان «جهانی شدن»، «بازارهای بزرگ»، «انقلاب دیجیتالی»، «رقابتهای مالی» و آسیبها و پیامدهای توسعهی شتابان روبرو شده، نه فرصتِ رمانتیسم انقلابی میدهد نه رخصتِ اعتراض به روندهای فراگیر و مرزناشناس. صد البته این زمانهی بیرحم، سراسر بدی و سیاهی نیست و ابزارها و فواید بسیار نیز دارد. از هموار شدن راهِ روابط اجتماعی و انسانی گرفته تا نهادسازیهای ارزان قیمت و بدون دردسر اجتماعی تا قوت گرفتن مفاهیم ارزشمند دفاع از محیط زیست، بها دادن به مطالبات زنان و نادیده گرفته شدگان، سراسری شدنِ آموزش و خیلی چیزهای دیگر.
راست و مستقیم میپرسم: حاکمیت و کارگزاران ایران امروز و به تعبیری دستگاه جمهوری اسلامی، چه درکی از روح زمانه دارند؟ کم سوادتر از آن هستم که بخواهم در این پرسش، پای تفاوتهای نظری هگل و هایدگر را به میان بکشم. نه. خیلی ساده و خودمانی سوال میکنم: جمهوری اسلامی، جهانِ امروز و به تبع آن، ایران و ایرانیِ امروز را چگونه میبیند؟ چه ادراکی از ادراک آنها دارد؟ این سوال کوتاه آخری، اندکی پیچیده است؟ شاید در ظاهر، پیچیده در نظر آید و چنان بنماید که غمزی در کلام است. ولی نه. این هم پرسش سادهای است که میخواهد بداند: فهم جمهوری اسلامی از فهم مردمانش چیست؟ سوال من این است: چه معرفتی از معرفت من داری؟ فکر میکنی؛ من چگونه فکر میکنم؟
ببینید چه سوال جاندار و شگرفی است و چقدر ظرفیت تامل دارد: فکر میکنی؛ من چگونه فکر میکنم؟ آیا به همان شکلی میاندیشم که مرزهای اندیشیدن و ادراک من، تمام گفتههای رسمی دستگاههای رسانهای و حاکمیتی تو را به مثابه واقعیت بپذیرد و به همان شیوه فکر کند؟ یا کاری کردهای که مرا در برابر خودت، دچار قضاوت و سوگیری همیشگی کنی و ناچار شوم کل جغرافیای مغزم را تسلیم کنم به شایعه پردازانِ آن سوی آب؟ پاسخ به این سوال، خیلی خیلی مهم است. آن هم در زمانهای که کشور، دچار چنین تنشهایی است و تنش از پیِ تنش میآید و مهمانی، خون میشود و خون سرآغازی برای گره افکندنی دگر.
آیا این فقط حاکمیت جمهوری اسلامی است که با پارادوکس عظیم درکِ «روحِ زمانه» روبروست؟ خیر. همهی نهادهای حاکمیتی پیشینِ تاریخ، با همین موضوع درگیر بودهاند. از صفویه و قاجار تا پهلوی اول و دوم گرفته تا اتحاد جماهیر شوروی، از بعث عراق و سوریه و مصر گرفته تا جنبشهای اخوانی خاورمیانه و شمال آفریقا از جنبشهای سیاسی ملی گرا و قوم گرا گرفته تا جریانات دینی و هر گروهی که تفکر سازمانی داشتهاند، همگی با این مفهوم روبرو شدهاند و سنگ محک خوردهاند.
آنان که درک صحیحی از روح زمانه نداشتهاند، به تعبیری ساده و عوامانه دچار وضعیت «پیچ پیچید و من نپیچیدم» شدهاند. نکتهی طلایی بحث اینجاست که قطعا و یقینا، درک روح زمانه، به معنی تسلیم شدن در برابر یک جریان جهانی و همسو شدن مطلق نیست. خیر. هنر و ابداعِ یک نهاد حاکمیتی روشن بین و روشن اندیش، این است که برای عبور از یک دیوار، کله به دیوار نکوبد و چندین و چند نوع تدبیر و راهکار را برگزیند و حتی اگر لازم شد، برای عبور، مدتی صبر پیشه کند. اگر باز هم نشد، از مسیری دیگر عبور کند. نه دچار اندوهِ تقدیرگرایی شود و تصور کند که پیشانی نوشتِ او همین است و کاری نمیتوان کرد، نه دچار خشم و لجاجت شود.
اندکی واقع بین باشیم و به این سوالات سهمناک بیاندیشیم و همزمان به این فکر کنیم که بر اساس درک ما از روح زمانه، با دست فرمان کنونی و با نگرش امروز، آیا میتوان از این موانع گذر کرد یا نه:
نظم فعلی، تا کجا دوام میآورد و برای مخاطرات امروز و آینده چه ید بیضا و تدبیر پنهان و رونشدهای دارد؟ شرایط اقتصادی و معیشیتی کشور و مردم ما و حد و حدود گسترده شدن فقر و نابرابری چگونه است؟ تغییرات اقلیمی و خشکسالیهای مکرر، چه بر سر کشاورزی و روستانشینی و هوای شهرهای ما آورده است؟ زیرساختهای ما در بخشهای انرژی، درمان و حمل و نقل چه وضعیتی دارند؟ دیوانسالاری زمین گیر و بیمار ما چه دردها و زخم بسترهایی دارد؟ نظام آموزشی ما، گرفتار چه نوع نارساییها و تبعیضهایی است؟ حال و روز سیاست خارجی و جایگاه ما در منطقه و بین الملل چیست؟ نگاه نوجوانان و جوانان ما به مفاهیم دینی و اخلاقی و زیست معنوی تا چه اندازه تغییر کرده است؟ زنان و دختران ما، متحمل چه نوع تبعیضها و گرفتاریهایی شده اند؟ کشور ما در برابر میلیونها آواره و مهاجر خارجی، چه برنامه و تدبیری دارد؟ چرا رشد جمیعیت ما رفته رفته در آستانهی صفر شدن است و بساط ازدواج، به شکل تدریجی برچیده میشود؟ از ۱۰۰ درصد بودجهی سالانهی ما، چند درصد آن، صرف نهادها و بنیادها و دستگاههایی میشود که هیچ خروجی معین و نمایانی ندارند؟ نهاد روحانیت و حوزهی علمیه، برای توصیف وضعیت کنونی زیست آدمیانِ این کشور، چه اندیشه و فلسفهای تولید کرده است؟ نظام بانکداری و صنعت و تجارت ما چه حال و روزی دارد؟ جایگاه جهانی ما در مبارزه با فساد مالی یا آلودگی به فساد مالی، دقیقا کجاست؟ چند کشور جهان، هنوز هم مانند ما صدا و سیمای حاکمیتی و شوروی طور دارند و راه را بر فعالیت رسانههای مستقل بخش خصوصی بسته اند؟ چرا وضعیت تولید ادبیات و موسیقی و فیلم در این کشور، سال به سال بدتر میشود؟ میزان تمایل نوجوانان و جوانان ما به گریز از ایران و ساکن شدن در هر کشوری غیر از وطن، تا چه اندازه بالا رفته است؟
هم آدمها و زیست عینی و واقعی آنها، هم حاکم و عسس، هر اندازه که ایده و رویای «آن جهانی» و غریب داشته باشند، در هر حال در «این جهان» هستند و ترتیبات مادی و معنوی این دنیا، بر تمام ابعاد زیستی آنها اثرگذار است.
۳۱۱۳۱۱