مهسا بهادری: میدانم از هر طرفی که به میدان تجریش برسم، بازهم انبوه ماشینها محاصرهام میکنند، در این شرایط مترو بهترین گزینه روی میز است. ساعت از ۸ شب گذشته، من و دوستم با اشتیاقی وصف نشدنی درباره کنسرتی که پیش رو داریم حرف میزنیم، دوستم دائم میگوید: «علیرضا به من پیام داد.» با تعجب که نگاهش میکنم که علیرضا کیست؟ میگوید قربانی. چشمانم را ریزتر میکنم؛ میگوید به خدا پیام داده، ببین نوشته :«لطفا با درنظر گرفتن وضعیت ترافیکی، در زمان مقرر در محل اجرا حاضر شوید. خواهشمند است لباس گرم و کافی همراه داشته باشید.» خودش است دیگر، بعد هم میگوید علیرضا از بچگی همینگونه بود مودبانه حرف میزد و فکر گرما و سرما بود.(خودش هم از اینکه به شوخی میگوید دوست علیرضا قربانی است، زیر لب میخندد.)
مکان برگزاری کنسرت کاخ سعد آباد است، دومین شبی است که تور قربانی و نوازندههایش پس از گذشتن از شهرهای ایران به تهران رسیدهاند. تور تهران از ۲۳ خرداد آغاز و تا ۲۶ تیر هرشب ادامه دارد و نکته جالبتر اینکه همه بلیتهای این اجراها فروخته شده به جز ۲۱ تا ۲۶ تیر که به زودی بلیت فروشی آن آغاز میشود.
از انبوه جمعیتی که در بازار تجریش در حال قدم زدن هستند گذر میکنیم، شیبهای طولانی را پشت سر میگذاریم، در میانه راه عدهای میپرسند کنسرت چه کسی است؟ و عدهای دیگر در حال زمزمه کردن ترانههای قربانی هستند. چند موتوری هم به کمک میآیند تا آن شیب طاقتفرسا را کمی راحتتر کنند، داد میزنند«موتور کنسرت، موتور کنسرت» ما اما ترجیح میدهیم حجم زیادی از هیجانمان را در پشت سر گذاشتن یک مسیر جانکاه تخلیه کنیم.
به کاخ سعدآباد میرسیم، مکانی که روزگاری تصمیمات جدی، حیاتی و اساسی کشور در آنجا اتخاذ میشد و حالا سیل جمعیت بیهیچ توجهی مشغول نشان دادند بلیتهایشان هستند تا به سمت صندلیهایشان بروند.
ساعت ۲۱ و ۱۵ دقیقه است، تنها با تاخیر پانزده دقیقهای آن هم به احترام مخاطبان کنسرت شروع میشود، علیرضا قربانی روی صحنه میآید، صدای دست زدن بیش از هزار یا حتی دو هزار نفر به گوش میرسد. بیهیچ کلامی اولین ترانه را میخواند.
بعد از آن به جمعیت خیر مقدم میگوید و برنامه را با قطعه «همگناه»، «شهر دلتنگی»، «پریشانی»، «لیلا» و «پل» ادامه میدهد، بعد از این اجرا، علیرضا قربانی که معمولا بسیار کم صحبت میکند، پشت میکروفون میآید و میگوید قطعه بعدی مربوط به اشعاری از مولانا است که در برخی منابع آن را به ابوسعید ابوالخیر منتسب کردهاند، پیشنهاد میکنم فیلمبرداری نکنید و لحظهای به این قطعه گوش دل بسپارید تا آزاد و رها شوید، مطمئن باشید که لذت خواهید برد. این قطعه ده دقیقه بود و لحظات زیبایی را هم رقم زد.
چیزی که در این میان قربانی را متمایز کرد میدان دادن به همه حاضران بود چه نوازندهها و چه شنوندهها، گویی قرار بود این کنسرت برای همه باشد. حالا نوبت درخشش نوازندهها است، قطعهای بیکلام نزدیک ۵ دقیقه نواخته شد و هریک از نوازندهها هنرشان را به رخ کشیدند و برای آنکه میدان، میدان یکهتازی آنهایی باشد که ساز در دست دارند، قربانی صحنه را ترک کرد. رنگ و نور پردازی متناسب برای هر قطعه روی دیوارها حس و حال بهتری را در ذهن به ارمغان میآورد.
بعد از این قطعه بیکلام، میدان به حاضران رسید «نمانده در دلم دگر توان دوری، چه سود از این سکوت و آه از این صبوری، تو ای طلوع آرزوی و خفته بر باد، بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد» نوایی که تمام جمعیت با هم زمزمه میکردند و نوشتههایی که روی دیوار نمایان میشد کمک میکرد تا همه این قطعه را درست بخوانند و در نهایت این قطعه تقدیم شد به ایران عزیز.
ارغوان این چه رازیست که هرسال بهار با عزای دل می آید؟ ارغوان خوانده شد و بعد از این ترانه دختری که نامش ارغوان بود داد زد ارغوان برات بمیره. بعد قربانی قطعه «بیگناه» را خواند و با خواندن خیال خوش عاشقانه من، همیشه تویی آخرین راهم، مراسم به پایان رسید.
کنسرت که تمام شد دوستم با آرنج به بازویم کوباند و گفت از دست علیرضا دلخورم به من نارو زد و چیزی که به من گفته را به دیگران هم گفته است و بعد با چشمش من را به سمت خانوادهای هدایت کرد که حدس میزدند هوا سرد باشد به همین دلیل با خود پتو مسافرتی آورده بودند.
در تمام مدتی که شیب کوچه فراز را به سمت پایین میآمدم ماشینهایی را میدیدم که در ترافیک هستند و باز هم صدای قربانی از ضبطشان پخش میشود.
یک گروه کوچک مشغول نواختن موسیقی هستند؛ دوستم با لذت آنها را تماشا میکرد، اما عکاسمان جیغ میزد و موهایش را میکشید و میگفت: «از شنیدن هرگونه موسیقی و هرچیزی که به موسیقی ارتباط داشته باشد بیزارم، ولی دائم از علیرضا قربانی میگفت، تعریف میکرد که برای خالی کردن رم دوربینش ناچار بوده که به پشت صحنه برود، علیرضا قربانی درحال استراحت بوده و تیم نوازنده هم مشغول آماده شدن. روایت میکرد این آدم به قدری با وقار و با کلاس استراحت میکرده که او تعجب کرده است. از برخورد عوامل با خودش میگفت. تعریف میکرد: «چند دقیقهای نشستم ناگهان پچپچها شروع شد، من در میان آن همه هنرمند غریبه بودم و خودم هم این را میدانستم که جایم آنجا نیست، از من اسم و رسمم را پرسیدند و من هم توضیح دادم که میخواهم رم دوربین را برای عکاسی خالی کنم و زود میروم، اما کارم طول کشید تا آخرین لحظه که علیرضا قربانی آماده شود، آنجا بودم، خیلی با شخصیت رفتار میکرد و همه به او میگفتند استاد.»
اتفاقات و حرفها را در تمام مسیر بازگشت در ذهنم مرور میکردم. به معنای محبوبیت و شهرت هم فکر میکردم، اینکه علیرضا قربانی یک چیز، یا حتی چند چیز فراتر از صدای خوش دارد و قطعا یکی از آنها انسانیت است.
۵۷۲۴۵